۷ ویژگی مشترک کارآفرینان:از سال ۱۸۴۸ میلادی که جان استوارت میل واژه “کارآفرین” را از فرانسوی به انگلیسی ترجمه کرد. محققان و روانشناسان به دنبال تعریف جامعی از این واژه بودند و به بررسی ویژگیها و خصوصیات فردی مشترک کارآفرینان پرداختند. در این مقاله می خواهیم از دیدگاه روانشناختی به پدیدۀ کارآفرینی بپردازیم و برمبنای مطالعات علمی ویژگیهای مشترک و خصوصیات فردی کارآفرینان را از دیدگاه صاحب نظران با هم مرور کنیم.
مقدمه:
در اینجا قصد ندارم نظریات و الگوهای مختلف کارآفرینی را شرح دهم؛ اما با جمعبندی نظرات دانشمندان مختلف در خصوص ویژگیهای مشترک کارآفرینان میتوان دیدگاه مناسبی از مفهوم کارآفرینی و ویژگیهای کارآفرینان به دست آورد. میخواهم به این سؤال پاسخ دهم که برای حرکت در وادی کارآفرینی، باید چه ویژگیهایی داشت و چه مهارتهایی کسب کرد؟ برای درک مفهوم کارآفرینی و تاریخچه آن می توانید به مقاله داستان کارآفرینی مراجعه فرمایید.
از بین ویژگیهای متعددی که در طول زمان به کارآفرینان نسبت دادهاند، مطابق با جدول زیر، ۷ ویژگی اشتراک بیشتری بین محققان دارد. این ویژگیها را میتوان بارزترین ویژگیها و خصوصیات مشترک کارآفرینان دانست.
جدول محققان ویژگیهای مشترک کارآفرینان
ردیف | نام ویژگی | نام محققان | شرح ویژگی |
۱ | تخریب خلاق و نوآوری | ژوزف شومپیتر (۱۹۳۴)، هورناوی و آپو (۱۹۷۱)، ولش و یانگ (۱۹۸۲)، کی یرلوف (۱۹۷۹)، استیونسون (۱۹۸۵)، پینکات (۱۹۸۵)، مک کران و اریک فلانیگان (۱۹۹۶) | شومپیتر کارآفرین را نیروی محرکه و موتور توسعۀ اقتصادی میداند. وی مشخصۀ کارآفرین را نوآوری دانسته و تغییر و تحول در ساختار اقتصادی را «تخریب خلاق» نامیده که کارآفرین انجام میدهد. |
۲ | نیاز به توفیق (توفیقطلبی) | مک کلهلند (۱۹۶۳)، لایز (۱۹۷۴)، هورناوی و آپو (۱۹۷۱)، ویتنر (۱۹۶۹) | نیاز به توفیق عبارت است از تمایل به انجام فعالیتهایی برای کسب موفقیت در موقعیت رقابتی. کارآفرینان به توفیق فراوان نیاز دارند. این نیاز سبب میشود تا آنها موقعیتهای کارآفرینانه را انتخاب کنند. |
۳ | تشخیص فرصت | کرزنر (۱۹۷۹)، چل و هاورث (۱۹۸۸)، پیترسون (۱۹۸۰)، لایوسی (۱۹۸۲)، استیونسون (۱۹۸۵)، پیتر دراکر (۱۹۸۵)، تیمونز (۱۹۹۰)، آمیت و دیگران (۱۹۹۳)، ویلیام بای گریو (۱۹۹۴) | کارآفرینان افرادی هستند که قابلیت مشاهده و ارزیابی فرصتهای تجاری و دستیابی به مزایای آنها را داشته باشند. |
۴ | مرکز کنترل درونی | آتکینسون (۱۹۶۴)، روتر (۱۹۵۷)، برلند (۱۹۷۴)، تیمونز (۱۹۷۸)، ولش و یانگ (۱۹۸۲) | مرکز کنترل عقیدۀ فرد دربارۀ این است که سرانجام وی تحت کنترل وقایع خارجی یا داخلی است. بسیاری از محققان معتقدند که کارآفرینان مرکز کنترل درونی دارند. |
۵ | مخاطرهپذیری و تحمل ابهام | میل (۱۸۴۸)، مک کلهلند (۱۹۶۱)، لیتز نیگر (۱۹۶۵)، پالمر (۱۹۷۱)، لایلز (۱۹۷۴)، بروکهاوس (۱۹۸۰)، ولش و وایت (۱۹۸۱)، لیپر (۱۹۸۲)، استیونسون (۱۹۸۵)، پیتر دراکر (۱۹۸۵)، ادی و الم (۱۹۸۵)، باومن و سکستون و اسکیر (۱۹۸۲)، بولی (۱۹۸۹) | تمایل به مخاطرهپذیری عبارت است از پذیرش مخاطرههای معتدل که از طریق تلاشهای شخصی مهار میشوند. تحمل ابهام عبارت است از پذیرفتن عدمقطعیت بهعنوان بخشی از زندگی، توانایی ادامۀ حیات با دانشی ناقص دربارۀ محیط و تمایل به آغاز فعالیتی مستقل، بیآنکه بدانیم آیا موفق خواهیم شد یا خیر. |
۶ | استقلالطلبی | دیویدز (۱۹۶۳)، هورنادی و آبود (۱۹۷۱)، دانکل برگ و کوپر (۱۹۸۲)، جاکوبوویتز و وایلدر (۱۹۸۲) | نیاز به استقلال را میتوان بهصورت عباراتی نظیر کنترلداشتن بر سرنوشت خود، کاری برای خود انجامدادن یا آقای خود بودن تعریف کرد. میل به استقلال، نیروی انگیزشی برای کارآفرینان معاصر است. |
۷ | ارزشآفرینی | استیونسون و گامپرت (۱۹۸۵)، پیتر دراکر (۱۹۸۵)، تیمونز (۱۹۹۰) | کارآفرینی عبارت است از فرآیند ایجاد ارزش از راه تشکیل مجموعۀ منحصربهفردی از منابع بهمنظور بهرهگیری از فرصتها. |
شرح ویژگیهای مشترک کارآفرینان:
تخریب خلاق و نوآوری
همان گونه که در مقاله قبلی اشاره کردم، ژوزف شومپیتر اتریشی در قالب نظریۀ توسعۀ اقتصادی، راهحل برونرفت از بحران اقتصادی را در بازنگری مفهوم سرمایهداری با ازبینبردن ساختارهای کهنه و ایجاد ساختارهای جدید اقتصادی دانسته و کارآفرینان را مسئول ایجاد این تحول اقتصادی قلمداد کرده است. وی وظیفۀ کارآفرین را تخریب خلاق[۱] تعریف کرده است. همچنین شومپیتر نوآوری را در پنج روش توصیف میکند: ارائۀ محصول جدید، ارائۀ روشهای جدید تولید، گشایش بازارهای جدید، دستیابی به مواد اولیۀ جدید و روشهای سازماندهی جدید.[۲]
شومپیتر معتقد است که بازار بهعلت نقش نوآورانۀ کارآفرینان، هرگز به توازن نمیرسد (اسمیت، فریر و اندورفر).[۳] همچنان که فرصتها پدیدار میشوند، این نوآوریها یا ترکیبات جدید، جریان منابع را بهسمت تحقق نیازهای مشتری سوق میدهند و وقتی شرکتی اقدامی نوآورانه انجام میدهد که سود بههمراه دارد، رقبا به این محصول واکنش نشان خواهند داد. این واکنش، به ناتوانیِ نخستین شرکت نوآور برای حفظ سود (مزیت رقابتی) بر اثر تقلید رقبا منجر میشود. همچنان که ارزش خلاقیت جدید تخریب میشود، رهبرانِ بازار مزیت خود را از دست میدهند و حاشیۀ سود کاهش مییابد. تقلید رقبا افزایش مییابد و چرخۀ کسبوکار بهسمت توازن میرود تا اینکه نوآوری دیگری، وضعیت فعلی را دوباره به هم میریزد و چرخۀ تخریب خلاق تکرار میشود.
نوآوری هم در بنگاههای کوچک و کسبوکارهای نوپا و جدید و هم در بنگاههای بزرگ و معتبر وجود دارد. وی معتقد است از آنجا که نوآوری ذاتاً پُرریسک است، بنگاهها زمانی قادر به پذیرش ریسکهای بیشتری هستند که بتوانند روشهایی را برای حفظ و مصونیت سرمایهگذاریهای خود به کار بگیرند. بر این اساس، کارآفرینان به دو دسته تقسیم میشوند:
۱. کارآفرینان مستقل: کارآفرینانی که خودشان کسبوکار ایجاد میکنند؛
۲. کارآفرینان سازمانی یا شرکتی: کارآفرینانی که در شرکت دیگران یا سازمانهای بزرگ به فعالیت مشغولاند و فعالیتهای آن شرکت را بهسوی نوآوری در محصول، توسعۀ فناوری، مخاطرهپذیری و تحول سازمانی سوق میدهند. مفاهیم کارآفرین مستقل و کارآفرین سازمانی یا شرکتی نیز پابهپای هم تکمیل شده و توسعه یافته است و عقاید شومپیتر در میان محققان امروز، بسیار رواج دارد.
توفیقطلبی؛ نیاز به توفیق:
نیاز به توفیق یا توفیقطلبی[۴] عبارت است از تمایل به انجام فعالیتهایی برای کسب موفقیت در موقعیت رقابتی. بهعبارت دیگر، توفیقطلبی تلاش بیشتر برای پیشرفت است. این نیاز یکی از نیازهای تعیینکنندۀ رفتار انسانی است و از ابزارهای مهمی است که انگیزش را از بیرون به درون انسان منتقل میکند و موجب خودکنترلی و خودانگیزگی فرد میشود.
مک کلهلند،[۵] استاد دانشگاه هاروارد که دربارۀ عوامل خودانگیزگی انسانی پژوهشهای مستمری کرده است، بههمراه همکارانش با مطرحکردن تئوری نیازهای سهگانۀ[۶] نیاز به توفیق، نیاز به قدرت و نیاز به تعلق، به بررسی برانگیزانندههای انسان پرداخته است. وی از تحقیقات خود چنین نتیجهگیری میکند که نیاز به توفیق، در افرادی که فعالیتهای اقتصادی خود را آغاز میکنند، بیشتر است. از نظر او، کارآفرینان نیاز به توفیق بیشتری دارند و این نیاز سبب میشود تا آنها موقعیتهای کارآفرینانه را انتخاب کنند.
توفیقطلبان مخاطرهپذیرند و ترجیح میدهند از مهارتهای خود استفاده کنند، نه اینکه به شانس تکیه کنند. آنها به فعالیتهای پرانرژی و سودمند میپردازند و دربارۀ نتایج عملکرد خود احساس مسئولیت میکنند.
محققان دیگری نظیر وینتر، تیمونز، جنینگز و کاکس کوپر یافتههای وی را تأیید کرده و مشخصات دیگری را برای افراد توفیقطلب ارائه کردهاند: توفیقطلبان به محیطی برای چالش و رقابت نیاز دارند. آنها سعی میکنند با فعالیتهایی هوشمندانه، کسب موفقیت در کسبوکار را به عادت روزمرهشان تبدیل کنند. ایشان مسئولیتپذیر و برنامهپذیر و هدفپذیرند و همواره در راه اهداف تعیینشده تلاش میکنند. این گروه میتوانند بهخوبی اجزای موفقیت را شناسایی کنند و آن را به اجزای کوچکتر و دستیافتنی تقسیم کرده، از طریق تلاش شخصی، برای تحقق ذرهذرۀ آن اقدام کنند. این افراد ترجیح میدهند تا شخصاً مسئولیت حل مشکلات و دستیابی به اهداف را بر عهده بگیرند و همواره عملکرد خود را بسنجند.
آنها به بازخوردگرفتن از محیط نیاز دارند و موقعیتهایی را جستوجو میکنند که کسب بازخورد برای آنها ممکن باشد؛ در نتیجه این افراد بیشتر علاقهمند به مشاغلی نظیر فروشندگی و مدیریت و مالکیت کسبوکار هستند. آنها برای رسیدن به اهدافشان بسیار تلاش میکنند و نمیتوانند نیمهتمامگذاشتن کار را تحمل کنند؛ لذا همکاران یا اطرافیانشان آنها را کارشیفته یا مجذوب کار میدانند. توفیقطلبان تا زمانی که معتقد باشند کار خود را درست انجام میدهند، به قضاوت دیگران توجهی نمیکنند. همچنین میزان انگیزش توفیقطلبی را میتوان با ارائۀ آموزشهای لازم افزایش داد.
از سوی دیگر، مک کلهلند معتقد است که میتوان انگیزۀ توفیقطلبی را در هر گروهی بهطور جداگانه ارزیابی کرد. وی نیاز به توفیق را هم در سطح فردی و هم در سطح اجتماعی بررسی کرد. بر اساس یافتههای وی، توفیقطلبی یکی از کلیدهای رشد اقتصادی شرکتها و در سطح کلانتر، شهرها و کشورهاست. او دریافت که میزان شکوفایی اقتصادی هر ملتی با نیاز توفیقطلبی شهروندان آن همبستگی دارد. علت این همبستگی اینگونه بیان شده است: افرادی که دلبستگی بیشتری به فعالیتهای بیشتر و کاملتر دارند، به افراد مؤثری تبدیل میشوند که شرکتهایی بالنده خلق میکنند (کارآفرینان مستقل) یا موجب بالندگی هرچه بیشتر شرکتها میشوند (کارآفرینان سازمانی یا شرکتی) و این شرکتها سنگبنای اقتصادِ رو به توسعه را میگذارند؛ ازاینرو انتظار میرود در کشوری که افراد توفیقطلب آن بیشترند، فعالیتهای اقتصادی رونق بیشتری داشته باشد. وی با بررسی آثار هنری نظیر آثار ادبی، آهنگها، آثار نقاشی، معماری و مجسمهسازی در کشورهایی نظیر یونان، اسپانیا و ایتالیا و مقایسۀ رشد اقتصادی آن کشورها به نتایج جالبی دست یافته است. وی میگوید:
وقتی اندیشههای توفیقطلبان را که از صد اثر ادبی در یک محدودۀ زمانی به دست آورده بودیم، با شاخصهای اقتصادی برای همان محدودۀ زمانی مقایسه کردیم، به دو نمودار دست یافتیم که همبستگی بسیار جالبی با یکدیگر داشت. بهطور کلی دریافتیم توجه شدید به موفقیتگرایی، سرعت رشد اقتصادی و ثروت را در حدود پنجاه سال بعد بهدنبال دارد. دربارۀ یونان قدیم و اسپانیا در اواخر سدههای میانه، مطمئناً چنین بوده است. بهعلاوه، در هر دو نمونه، کاهش در توجه به موفقیتگرایی خیلی زود سقوط سطح رفاه اقتصادی را بهدنبال داشته است.[۷]
یافتههای وی از دو بُعد اهمیت داد: اول اینکه به کسانی که میخواهند در مسیر کارآفرینی گام بردارند، ابزار مناسبی معرفی میکند که موجب خودکنترلی و خودانگیزگی فرد میشود. بدون بهرهگیری از این ابزار، حرکت در جادۀ کارآفرینی بهسختی میسر است. دوم اینکه شرکتها و شهرها و حتی کشورهایی که بهدنبال توسعه و پیشرفتاند، باید بستری فراهم آورند که توفیقطلبان در آن بهراحتی به فعالیت و رقابت بپردازند. ایشان نهتنها خود عامل پیشرفتاند، بلکه الگو و عامل تحرک و برانگیزانندۀ سایر همکارانشان نیز خواهند بود.
حال اگر قطعۀ پازل «توفیقطلبی» مک کلهلند را در کنار قطعۀ پازل «نوآوری و تخریب خلاق» شومپیتر قرار دهیم، درمییابیم این دو قطعه بهخوبی در هم چفت و با هم ترکیب میشوند. ترکیب این دو قطعه، دورنمایی از کارآفرینان خلاق و شرکتهای بالنده و پیشرو ترسیم میکند.
تشخیص فرصت (تشخیص فرصتهای کسب وکار):
تشخیص فرصت را میتوان سنگ زیربنای کارآفرینی دانست. سایر فعالیتها و عوامل همچون نوآوری، خلق محصول جدید، مخاطرهپذیری، جذب سرمایه و تخصیص منابع، پس از گذار از این مرحله شکل میگیرند. این عامل، عامل بسیار کلیدی در موفقیت یا شکست کارآفرینان است. در صورت اشتباه در شناسایی و ارزیابی فرصتها، تمامی فعالیتهای بعدی با ریسکها و چالشهای جدی مواجه میشود که ممکن است صدمات جبرانناپذیری به کارآفرین و جامعه وارد آورد. بنا بر گزارش ادارۀ کسبوکارهای کوچک در آمریکا[۸] حدود ۹۰درصد از کسبوکارهای نوپا در تجاریسازی کامل محصول خود شکست میخورند و عملاً کسبوکار نوپا به اولویتهای بعدی بنیانگذارانش تبدیل میشود.
برخی از عواملی که موجب شکست انواع کسبوکارهاست، همچون واکنش رقبا یا تغییر سیاستهای دولتها، تحت کنترل کارآفرینان نیست؛ اما ناچیزپنداشتن مشکلاتِ شروع یک کسبوکار و نداشتن ارزیابی صحیح از فرصتها، از دیگر عوامل شکست کسبوکارهاست.
بر اساس اینکه هدف از تشخیص فرصت چیست و با چه منظوری انجام میشود، پژوهشگران چهارچوبها و مدلهای مختلفی ارائه کردهاند. برخی از مدلها به شرح مراحل تشخیص فرصت و گامهای اجرایی آن میپردازند. برخی نیز به ارائۀ معیارها و زیرمعیارهایی برای ارزیابی فرصتها پرداختهاند. بنابراین دانستن اینکه شرکتها و کارآفرینان چگونه فرصتها را شناسایی میکنند، چگونه به ارزیابی فرصتها میپردازند و به آنها واکنش نشان میدهند، برای علاقهمندان مفید است.
پیش نیازهای فرآیند تشخیص فرصت:
برخی از محققان همچون هیلز و همکارانش و لومپکین، بر این باورند که آمادهسازی و دانش قبلی، در فرآیند شناسایی فرصت ضروری است. آمادهسازی به تجربه و دانشی رجوع میکند که پیشنیاز فرآیند تشخیص فرصت است و آن تلاشی آگاهانه برای شناسایی زمینۀ مطلوب و ایجاد تخصص در یک حوزه و ایجاد حساسیت دربارۀ موضوعی خاص است. در مرحلۀ آمادهسازی، عوامل مختلفی مانند تجربۀ پیشین کارآفرین، دانش فناورانه، دانش بازار و شبکۀ اجتماعی کارآفرین تأثیرگذار است. این مرحله نشاندهندۀ این مطلب است که بسیاری از ایدهها از دانش قبلی کارآفرینان استخراج میشود.
معمولاً کارآفرینان این مرحله را بهصورت ناقص و غیرسامانمند انجام میدهند. جمعشدن و بهکارگیری این عوامل به کارآفرین بینشی میدهد که آگاهانه ایدۀ خود را درک کند. در بسیاری مواقع، این نقطهای است که تمام جواب یا راهحل اساسی بهشکل ناگهانی و غیرمنتظره به ذهن خطور میکند (زیسکزنت میهایلی، ۱۹۹۶). در این مرحله، کارآفرینان بالقوه با بهرهگیری از دانش و نظرات شخصی خود، به شناسایی فرصتهای موجود میپردازند؛ اما بسیاری در همین مرحله متوقف میشوند و از فرصت موجود استفاده نمیکنند.
در اینکه فرصتها بر چه مبنایی شناسایی میشوند، بین دانشمندان اختلافنظر وجود دارد. شومپیتر تخریب خلاق و نوآوری را عامل اصلی شناسایی فرصت میداند.[۹] در مقابل، کرزنر عامل اصلی موفقیت در شناسایی و انتخاب فرصتها را داشتن هوشیاری کارآفرینانه و برخورداری از شبکۀ اجتماعی قوی میداند.[۱۰] محققان دیگری همچون هیلتز و سینک و لامپکین، شهود و بینش کارآفرینانه را عامل اصلی تشخیص درست فرصت میدانند.[۱۱] مجموعۀ این عوامل را آردچیولی «هوشیاری کارآفرینانه» نامیده است. آردچیولی با جمعبندی موارد فوق، مدل شناسایی و توسعۀ فرصت را مطابق شکل زیر ارائه داده است:
مدل تشخیص فرصت آردچیولی و همکاران |
وی هوشیاری کارآفرینانه را پیشنیاز اصلی فرآیند تشخیص فرصتها میداند. ویژگیهای شخصیتی، شبکۀ اجتماعی، دانش پیشین، شهود و بینش کارآفرین عوامل تشکیلدهندۀ هوشیاری کارآفرینانه هستند. این مرحله به تجربه و دانش فرد برای شروع به شناخت فرصت اشاره میکند و از آن بهعنوان فاز آمادهسازی نیز تعبیر شده است. پس از این مرحله، فرآیند اصلی تشخیص فرصت آغاز میشود.
فرآیند تشخیص فرصت:
کارآفرینی با شناسایی فرصتها و شکلگیری ایده توسط فرد آغاز میشود. ایدهها هرگز در خلأ شکل نمیگیرند؛ بلکه حاصل ترکیب تازهای از عناصر موجودند. بر این اساس، منظور از فرصت، زمینۀ بالقوه برای ایجاد مفهومی جدید (محصول، خدمات، بازارها، بهبود فرآیندهای تولید، مواد اولیۀ جدید، فناوریهای جدید، تغییر فرمولاسیون، تغییر ساختار و سازماندهی و…) است.همچنین فرصت، پدیدهای وابسته به اوضاع محیطی است؛ لذا اوضاع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، جمعیتشناختی و محیطی بر شناسایی و شکلگیری و تشخیص آن اثرگذار است. بر این اساس، ماریسون[۱۲] برای شناسایی فرصتها مدلی چهارمرحلهای ارائه میدهد: ۱. شناسایی فرصتها؛ ۲. تحلیل فرصتها؛ ۳. پیشبینی؛ ۴. ارزیابی فرصتها.
فرآیند ۴ مرحله ای تشخیص فرصت |
۱. شناسایی: وی اولین گام فرآیند تشخیص فرصت را شناسایی مستمر محیط کسبوکار میداند. هدف از این فاز، یافتن رویدادهای نوظهوری است که سازمان را با تهدید یا فرصتهایی مواجه میکند. در این مرحله، روندها و رویدادها و موضوعات مهم تأثیرگذار بر کسبوکار شناسایی میشود.
۲. تحلیل: در مرحلۀ دوم، هر مسئله یا روند بالقوه که بهاحتمال زیاد به وقوع میپیوندد، بررسی شده، ماهیت و میزان اثر آن بر شرکت و ارتباط آن با سایر روندها تجزیهوتحلیل میشود. در این مرحله، ترتیبی از مسائل و موضوعات بر اساس تأثیرگذاری آنها در عملیات فعلی سازمان به دست میآید.
۳. پیشبینی: در مرحلۀ سوم، برای درک آیندۀ مدنظر و پیشبینی مسائل و روندهای مهم تلاش میشود. هر مسئله یا روند، بازبینی میشود تا انحراف آن از پیشبینیهایی که در مرحلۀ قبل انجام گرفته، مشخص میشود.
۴. ارزیابی: در نهایت در مرحلۀ چهارم، مطلوبترین فرصتها تعیین میشود. مرحلۀ ارزیابی شامل مطالعۀ امکانسنجی است، بهشکلی که ایدهها از طریق شکلهای مختلفِ بررسی از قبیل آزمون مقدماتی بازار، تحلیلهای امکانسنجی مالی یا بازخوردهایی از شرکای تجاری و سایر افراد در شبکۀ اجتماعی بررسی میشود. در این مرحله، کارآفرین باید چشماندازی برای بینش جدید جستوجو کند و بپرسد: آیا مفهوم این کسبوکار بهاندازۀ کافی ارزشمند است که اجرا شود؟ (بهیو، ۱۹۹۴؛ سینگ و همکاران، ۱۹۹۹).
هدف از ارزیابی فرصت این است که اطلاعات در دسترس دربارۀ فرصت را گرد آوریم و از آنها برای پاسخ به سؤالهای راهبردی و ضروری خود استفاده کنیم. بر اساس این پاسخها میتوانیم دربارۀ چگونگی بهرهبرداری از فرصتها تصمیمگیری کنیم. با ارزیابی فرصتها درمییابیم که آیا از دانش و مهارتهای لازم برای بهرهبرداری از آنها برخورداریم یا اینکه آیا شخصاً میتوانیم از طریق راهاندازی کسبوکار جدید یا با مشارکت دیگران از چنین فرصتی بهرهگیری کنیم یا نه.
در این مرحله، بینش کارآفرینانه به واقعیت تبدیل میشود. این مرحله از آنجا که نشاندهندۀ انتخاب گزینهها، نهاییکردن انتخابها و سازماندهی منابع است، اساساً وقتگیرترین بخش فرآیند است. مرحلۀ ارزیابی فرصت با آزمایش ایده و حتی اجرای آن در مقیاس کوچکتر و گرفتن بازخورد از مشتریان تکمیل میشود. علاوه بر این، بعد از پایهگذاری کسبوکار ممکن است فرصت دوباره تغییر کند و بازسازی شود.
اما باید به یاد داشته باشیم فرصتها از نظر زمانی محدود است و از دست میرود. بهاعتقاد تیمونز، باید یک پنجرۀ فرصت داشته باشیم که باز شود و بهمدت کافی باز بماند.
مرکز کنترل درونی:
عقیدۀ ما دربارۀ اینکه عملکرد و سرانجاممان تحت کنترل وقایع خارجی (بیرون از حیطۀ کنترل ما) یا داخلی (تحت کنترل ما) است، مرکز کنترل نامیده میشود. کارآفرین مرکز کنترل درونی دارد. همان گونه که در فصل گذشته (قانون وحدت) به مرکز کنترل درونی اشاره کردم، کنترل درونی یعنی قبول مسئولیت ۱۰۰درصد. وقتی مرکز کنترل درونی داریم، مسئولیت انتخابها و اعمال و روابطمان با دیگران را خودمان بر عهده میگیریم و در قبال آن، انتظار دریافت هیچچیز نداریم. زمانی که به این صورت قبول مسئولیت کنیم، قدرت در دستان خودمان خواهد بود. ما بهتنهایی در مقابل کارهایی که انجام میدهیم یا انجام نمیدهیم یا نحوۀ واکنش به اتفاقاتی که برایمان رخ میدهد، مسئولیم.
برعکس، وقتی عامل بیرونی مثل ثروت، مقام، طبیعت یا دیگران را تأثیرگذار بدانیم، منشأ قدرت را خارج از وجودمان میدانیم و منشأ اثر ما وابسته به خودمان نیست؛ بلکه تحت کنترل آن عامل بیرونی قرار داد و با کمرنگشدن یا ازبینرفتن آن عامل بیرونی (ثروت، مقام، والدین و…) همهچیز را ازدسترفته میبینیم و احساس ناامیدی یا قربانیشدن میکنیم. با مرکز کنترل بیرونی، خود را قربانی محیط میبینیم و معتقدیم وقایع خارجی که خارج از کنترل ماست، سرنوشتمان را تعیین میکند.
کارآفرین با این ابزار، از حالت قربانی درمیآید و کنترل سرنوشت را خودش در دست میگیرد. او خود را عامل و منشأ اثر میداند و نقطۀ رجوع درونی، روح و جانش است. این عامل است که باعث میشود پس از هر شکست، محکمتر برخیزد و بهدنبال توفیقطلبی باشد. این عامل همچنین به او قدرت تحمل ابهام را میدهد و وی را مستقل، ریسکپذیر، نوآور و خلاق بار میآورد؛ زیرا به بینشی دست مییابد که قدرت نهگفتن به وضع موجود را دارد و برخلاف بسیاری، بر انجام یک کار درست بهجای درستانجامدادن یک کار غلط پافشاری میکند و میکوشد دیگران را با خود همراه سازد. تیمونز میگوید: «کارآفرینی مشاهده و تحلیل و توصیف نیست. کارآفرینی به بینشی همراه با تعهد و همدلی و انگیزش نیاز دارد تا این بینش به دیگر ذینفعان همچون شرکا و مصرفکنندگان و کارکنان منتقل شود.»
مخاطرهپذیری و تحمل ابهام:
تمایل به مخاطرهپذیری عبارت است از پذیرش مخاطرههای معتدل که از طریق تلاشهای شخصی مهار میشوند. از مشخصات بارزی که کارآفرین را از دیگران جدا میکند، تحمل ابهام[۱۳] و ریسکپذیری اوست.
قدرت تحمل ابهام عبارت است از پذیرفتن عدمقطعیت بهعنوان بخشی از زندگی، توانایی ادامۀ حیات با دانشی ناقص دربارۀ محیط و تمایل به آغاز فعالیتی مستقل بیآنکه بدانیم آیا موفق خواهیم شد یا خیر. کارآفرین به راهی که میرود، معتقد است، بدون اینکه اطمینان داشته باشد به هدف میرسد یا خیر. کارآفرین بدون اینکه احساس تهدید یا ناراحتی کند، قادر است بهطور اثربخش با اوضاع و محیط مبهم و غیرقطعی و غیر شفاف روبهرو شود. ابهام سبب انگیزش کارآفرین میشود.
او با نیروی قطبنمای درونیاش حرکت میکند و مسیر را مییابد. کسی که تحمل ابهام زیادی دارد، در تطبیق خود با محیط جدید و تازه، احساس تهدید و مشکل نمیکند؛ چراکه وجود ابهام را بهعنوان یکی از اصول زندگی و راه پیشرفت پذیرفته است. او میداند هیچگاه اطلاعاتش برای تصمیمگیری کامل نیست؛ اما با داشتن این ابزار میتواند در وضعیت مبهم و پیشبینینشده، با اعتماد به خود، از عهدۀ مسائل موجود برآید. کارآفرین کسی است که در وضعیت عدمقطعیت، تصمیم میگیرد و پیامدهای کامل این تصمیم را نیز شخصاً میپذیرد.
استقلالطلبی یا نیاز به استقلال:
استقلالطلبی یا نیاز به استقلال، عامل انگیزشی کارآفرین است. این ویژگی، آزادی عمل لازم را به کارآفرین میدهد تا با مسئولیت خودش، اقدامات لازم را انجام دهد و مسئولیت کار خودش را بر عهده بگیرد. ویژگی استقلالطلبی ارتباط تنگاتنگی با مرکز کنترل درونی و مخاطرهپذیری و تحمل ابهام دارد؛ چراکه در هر سه ویژگی، خود را عامل تغییر و تحول میدانیم و میخواهیم مسئولیت ۱۰۰درصدی اعمالمان را بر عهده بگیریم. این عامل را میتوان یکی از عوامل مهم برانگیزانندهای دانست که ما را متمایل میکند برای خود کار کنیم و اصطلاحاً آقای خودمان باشیم. این عامل ویژگی مشترک کارآفرینان، صاحبان مشاغل آزاد، مغازهداران، هنرمندان و سایر کسبوکارهایی است که نیاز فراوانی به آزادی عمل دارند.
ارزشآفرینی:
ارزشآفرینی را میتوان کرانۀ زیبای دریای کارآفرینی دانست. در فصل دوم با اهمیت ارزشهای فردی آشنا شدیم. دریافتیم که این ارزشها تا چه حد در زندگیمان تأثیرگذارند و چگونه میتوان ارزشهای بنیادین را یافت و آنها را اولویتبندی کرد. تشریح کردم که برای کسب موفقیت در کسبوکار باید به چهار سؤال پاسخ دهیم: ارزشها و علایقمان چیست؟ چه استعداد و تخصصی داریم؟ نیاز دیگران چیست؟ چگونه میتوانیم بر مبنای این نکات، نیاز ایشان را برآورده سازیم و از این طریق، کسب درآمد کنیم؟ در این صورت است که زندگیمان معنا پیدا میکند و ارزشمند میشود. ارزشآفرینی فصل مشترک موفقیت فردی و موفقیت در دنیای کسبوکار است.
پس از دهۀ ۱۹۹۰ ارزشآفرینی بهعنوان یکی از مشخصههای اصلی کارآفرینان، در کانون توجه قرار گرفت. افرادی همچون مایکل پورتر و کاپلان و تیمونز نشان دادند که در شرکتها فقط سودآوری ملاک ارزشآفرینی شرکت محسوب نمیشود؛ بلکه ارزشآفرینی از مناظر دیگری همچون مالی، مشتریان، بازار، فرآیندهای داخلی کسبوکار، رشد و یادگیری، ملاک توسعۀ کسبوکار است. در دنیای امروز، آنچه باعث تمایز بین یک شرکت و سایر رقبا میشود، ارزشآفرینی آن شرکت است و با این نگاه، کارآفرینی فعالیتی خلاق برای بهدستآوردن ارزش از طریق ایجاد شرکت یا سازمان است. تیمونز میگوید:
“کارآفرینی، خلق و ایجاد بینشی ارزشمند از هیچ است. کارآفرینی بهمعنای یکشبه پولدارشدن نیست؛ بلکه فرآیند ایجاد و دستیابی به فرصتها و دنبالکردن آنها بدون توجه به منابعی است که در حال حاضر موجود است. کارآفرینی را میتوان شامل خلق و توزیع ارزش و منافع آن بین افراد و گروهها و سازمانهای جامعه دانست.”
از نظر پیتر دراکر، کارآفرین فردی است که فعالیت اقتصادی کوچک و جدید و متعلق به خود را شروع میکند. او ارزشها را تغییر میدهد و ماهیت آنها را دچار تحول میکند. کارآفرین برای فعالیت خود به سرمایه نیاز دارد؛ اما هیچگاه سرمایهگذار نیست. او ریسک را میپذیرد؛ البته ریسکی که لازمۀ هر فعالیت اقتصادی است.
این هفت ویژگی در کارآفرینان مختلف نسبی است و لازم نیست کارآفرینان همزمان تمامی این ویژگیها را داشته باشند. البته اغلب یکیدو ویژگی غالب است و کارآفرین را برای ورود به دنیای کسبوکار مجاب میکند.
حال که با برخی از ویژگیهای مهم کارآفرینان آشنا شدید، اجازه بدهید تأثیر این ویژگیها را در انتخاب مسیر شغلی یا راهاندازی کسبوکار تان در مقاله بعد ( آیا شما یک کارآفرین هستید؟) مرور کنیم.
سایت توسعه فردی، کارآفرینی و توسعه کسب وکار
همچنین می توانید نظر خود را در خصوص ویژگیهای دیگر کارآفرینان به اشتراک بگذارید.
[۱]. Creative Destruction
[۲]. Shane) 2004).
[۳]. Ferrier Smith & Ndorfer (2002)
[۴]. Need For Achievement
[۵]. Mc Clelland (1963)
[۶]. Three Needds Theory
[۷]. Business Drive and National Achievement, By David Mcclelland.
[۸]. SBA
[۹]. Shumpeter (1936)
[۱۰]. kirzner (1973)
[۱۱]. Hills et al., 1997; Lumpkin et al., 2004; Singh, 2000; Singh et al., 1999.
[۱۲]. Morison (1997). مطالب این بخش برگرفته از دروس استاد دکتر جهانگیر یدالهی فارسی – استاد دانشکده کارآفرینی دانشگاه تهران می باشد.
[۱۳]. Ambiguity Tolerance