عشق در کسب وکار: چه بخواهیم کارآفرین باشیم، چه کارمند، چه هنرمند یا ورزشکار و یا به خواهیم در هر زمینه ای توسعه فردی داشته باشیم بهمعنای این است که میخواهیم از محیط امنمان بیرون بیاییم و پا به دنیای جدیدی بگذاریم. معنای دیگر تصمیم ما، حرکت است. حرکت و عملگرایی بهمعنای تلاش و کوشش کورکورانه نیست، برای کسب موفقیت در هر رشتهای باید فعالیتهایی اثربخش بکنیم.
اگر در راستای جوهر وجودیمان حرکت نکنیم، در میان انبوه کارها غرق میشویم. قبل از حرکت، باید با چشمهای باز، در راستای فعالسازی استعدادهایمان، چشم در چشمِ خواسته و هدفمان بدوزیم؛ وگرنه ربایندگان زمان بهراحتی عمرمان را میدزدند و ما را از مسیر اصلی به پسکوچههای تودرتو میکشانند. در ادامه، کلیدهای طلایی برای موفقیت و فعالیتهای اثربخش در هرزمینه ای ازجمله انتخاب شغل و شروع کسب وکار ارائه میکنم:
کلید اول عشق در کسب وکار
عاشق باشید
باید هوش و ذکاوت و ندای درونمان را با اعمالمان در هم آمیزیم. یکی از اقداماتی که اغلب ما انجام میدهیم، این است که کارهای غیرضروریمان را به بهترین وجه انجام میدهیم. بسیاریمان از صبح تا شام به کار و تلاش مشغولیم؛ اما وقتی خسته و ناتوان به خانه بازمیگردیم، از تلاش خود راضی نیستیم. چرخدندههای تلاشمان هرز شده است و مؤثر عمل نمیکنیم. داریم در جا میزنیم. بهقول معروف، وقتی مسیر اشتباه است، سریعتر رفتن ما را به مقصد نمیرساند.
اولین و واجبترین عنصری که برای شروع کسبوکار، ادامهتحصیل، خلق اثری هنری، رسیدن به مقام قهرمانی و کسب هرچیز مهم دیگری در زندگی لازم داریم، عشق است. این عنصر آنچنان حیاتی است که اگر عاشق نیستیم و باوری نداریم، بهتر است کاری را شروع نکنیم.
میبرد عشق از زمین بر آسمان ارواح را زین دلیل آسمانی هرکه غافل ماند، ماند (صائب تبریزی)
داشتن عشق و ایمان، همچون دمیدن روح در کالبد جسم، باعث احیای کارمان میشود. رؤیاهایمان با بیتوجهی محقق نمیشود، عشق سوزان میخواهد. عشق و ایمان در وجودش عنصری دارد سرشار از گرما و نور. با نور عشق، از تاریکیها و گمراهیها میگریزیم. نورِ عشق ما را از گذرگاههای سخت و تودرتو میگذراند و انرژی و گرمای آن باعث شتاب و حرکتمان میشود. بدون باور به اینکه میتوانیم، عبور از بیابان و کویر موفقیت غیرممکن است.
بتهوون،[۱] آهنگساز شهیر آلمانی، از کودکی به موسیقی عشق میورزید. وی آوای موسیقی را واسطۀ حیات جسمانی و روحانی میدانست. پدرش خیلی زود استعداد موسیقی او را کشف کرد. استعداد ذاتی و تعلیمیافتن نزد استادان مختلف، او را در بیستسالگی به آهنگساز و پیانیستی چیرهدست تبدیل کرد. اما مشکل کوچکی، سریعتر از مشهورشدنش داشت رشد میکرد. بر اثر بیماری نامعلومی، دچار کمشنوایی شد و با وجود عملهای متعدد روی گوشش، بهتدریج شنواییاش را از دست داد. وقتی در کنار دانوب زیبا به نظاره ایستاده بود و به برج بلند کلیسای سنت استفان مینگریست، موج کبوتران را دید که بهیکباره از روی برج برخاستند؛ اما برخلاف همیشه، صدای ناقوس را نشنید. بر اثر ناشنوایی و زندگی پرتلاطم، دچار افسردگی شده بود. برای یک آهنگساز، چه اتفاقی ناگوارتر از ناشنوایی است؟
زمانی عشق و ایمان باعث انفجار خلاقیت بتهوون شد که آزمون سخت ناشنوایی را پشتسر گذاشت. عشقش به موسیقی و ایمانش به موفقیت باعث شد که بر مسائل شخصی و سختیهای روحی و عاطفی و حتی ناشنواییاش غلبه کند. او در نامهای به میشهلس[۲] نوشت:
“… حقیقتاً که قسمت من در زندگانی خیلی سخت بوده است؛ ولی به ارادۀ تقدیر سر میسپارم و از خدا میخواهم در مشیت الهی خود چنین بخواهد که تا وقتی مقدر است، این زندگانیِ بدتر از مرگ را تحمل کنم و لااقل از احتیاج مصون بمانم. این به من نیرو خواهد بخشید تا بتوانم مقدرات خود را هرقدر هم تلخ و دهشتناک باشد، تحمل کنم و در برابر مشیت اعلای الهی تسلیم باشم.”
او بسیاری از سمفونیهای جاودانۀ خود مانند سمفونی شمارۀ ۹، اثر میسا سولمنیس،[۳] آخرین سوناتهای پیانو را در حالی به دنیا تقدیم کرد که آنها را اصلاً نمیشنید. آخرین کارهای او شگفتی خاصی دارند و بسیاری آنها را مملو از معانی مرموز میدانند. بسیاری از موسیقیشناسان، بتهوون را بزرگترین آهنگساز تمام ادوار میدانند. چند لحظه خود را بهجای بتهوون بگذارید و فرض کنید که نمیشنوید؛ سپس سمفونی نهم او را گوش دهید. نوای توأمان دعا، صلابت، پیروزی و وجد درونیاش را احساس میکنید؟ موسیقی از درون وجودش سرچشمه میگیرد. موسیقیِ درونش را میشنوید؟ انگار با خلق این شاهکار میخواهد به جهانیان نشان دهد که ایمان و اراده بر تقدیر پیروز میشود.
بتهوون با انگیزهای عالی، به مقابله با ناشنواییاش برخاست، بهشدت با آن مقابله کرد و چندین عمل سخت را تجربه کرد. اما وقتی با وجود تلاشش، مقهور ناشنوایی شد، آن را پذیرفت. با پذیرفتن سکوت سنگین ساکت سنگ ناشنوایی که زنجیر ذهنش شده بود، با صلابت بیشتری به راهش ادامه داد. وقتی با وضعیت غیرمنتظرهای روبهرو میشویم، باید قدرت پذیرش و قدرت رویارویی با آن را داشته باشیم.
در کف شیر نر خونخوارهای غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟ (مولانا، مثنوی معنوی)
عشق و ایمان است که باعث میشود در اوضاع بسیار دشوار، همچنان ادامه دهیم.ایمان همانند کوهی مستحکم و باصلابت، ما را در کورهراه زندگی و امواج توفنده و متلاطمِ هستی سرپا و امیدوار نگه میدارد. فقط با نیروی ایمان و روشنایی عشق است که اراده و خواستمان را به جهانیان نشان میدهیم. نیروی ایمان و باورمان است که ما را در مقابل رقیبان، مشتریان، خانواده و حتی خودمان قرار میدهد.
حد والای عشق و ایمان را پیامبران الهی داشتهاند.
زندگی پیامبران را مرور کنید. هریک عشق و ایمان عمیقی داشته است. بارها ایمانشان آزموده شده است. تا پای جان بر سر ایمانشان ایستادهاند و عزیزترین چیزهایشان را فدای هدفشان و ایمان و باورشان کردهاند: حضرت عیسی(ع) با فداکردن جانش، حضرت ابراهیم(ع) با پذیرش آتش نمرود و نیز با قربانیکردن فرزندش، حضرت موسی(ع) با ستیز با فرعون و گذشتن از صحرای مصر و رود نیل، حضرت محمد(ص) با هجرت از زادگاهش و گذشتن از رفاه و ثروتش، حضرت یوسف(ع) با قربانیکردن آتش هوس و محبوبتردانستن زندان از پذیرش محبوب.
اینکه امتحان را فقط خاص پیامبران بدانیم، فرض اشتباهی است. میگویند: «فلسفۀ طوفان، افتادن برگ نیست؛ امتحان ریشههاست.» خداوند انسانها را از طریق نیت، از طریق صبر و از طریق تلاششان میآزماید. مطمئن باشیم تندباد حوادث درخت خواستهمان را درمینوردد تا استحکام ریشهاش بر خودمان معلوم شود. فرقی ندارد چه میخواهیم یا هدفمان چیست، باید تا تحقق هدف، با عشق و ایمانمان زندگی کنیم. مرز آرزو و خواستۀ واقعیمان با تلاش و جدیت و آستانۀ تحملمان مشخص میشود.
گـر مرد رهی میان خون باید رفت وزپــایفتاده، سرنگون بـاید رفـت
تو پای به ره بنه، دگر هیچ مـپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت (عطار)
در تمام کتب الهی، سرگذشت پیامبران شرح داده شده است؛ ولی میخواهم از منظر دیگری به زندگی ایشان بنگریم. همۀ این بزرگواران در امور زیر مشترک بودهاند:
۱. هریک عشق و ایمان عمیقی داشتند و بارها و بارها ایمانشان آزموده شد. تا پای جان بر سر ایمانشان ایستادند و عزیزترین چیزهایشان را فدای عشق و ایمانشان کردند.
باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد گاهی بهشت در دل آتش میسر است
۲. با خدای خویش ارتباط محکمی داشتند و حاجت خویش را فقط نزد محبوبشان میبردند. گاهی به مشقت و سختی افتادند یا ترکاولایی مرتکب شدند و دعا کردند. گاهی برای انجام مأموریتشان از خدایشان هدایت خواستند. گاهی طلب حاجتی کردند و همواره شاکر و قانع بودند.
۳. با یاری خدا توفیق یافتند، نه با تکیه بر کوشش خود. بارها در راهشان متوقف شدند، بارها احساس ضعف کردند؛ ولی ناامید نشدند و از خدایشان یاری خواستند.
۴. هدف زندگیشان رسیدن به رفاه و آسایش خویش نبود. هدف ایشان ارزشآفرینی و بهبود وضعیت عالم و عالمیان بود.
۵. پس از گذر از سختیها و توفیق در امتحان الهی، به پاداشی عظیم و خارج از تصور دست یافتند. خدا خود را در اقتدار و شکوه نشان میدهد، نه در کوچکی و ضلال.
۶. همگیِ پیامبران، قبل از پیامبریشان، وارسته و دارای صفاتی نیکو بودند: محمد(ص) در جوانی امین بود. ابراهیم(ع) در کودکی خلیل بود. موسی(ع) در جوانی چشمپاک و باحیا بود. عیسی(ع) در جوانی پاک و پاککردار بود. سیرت یوسف(ع) از کودکی همچون صورتش نیکو بود.
پس از پیامبر خاتم(ص) دیگر پیامبری نخواهد آمد و بشر نقشۀ تکامل خویش را دریافت کرده است. راه این بزرگواران راه ما نیز هست. ما هیچیک بیهوده آفریده نشدهایم و مأموریتی داریم. مگر نه این است که خداوند انسان را جانشین خویش قرار داده است و مگر جز این است که از روح خویش در کالبد ما نیز دمیده است؟
ما به این جهان آمدهایم تا شاهد تجلی نور خویش باشیم. نوری که وجود ما آدمیان را تجلی میبخشد، پرتویی از ذات اوست. با اینکه هیچیک از ما پیامبر نیستیم، این اختیار به ما داده شده که پیامبرگونه زندگی کنیم. هریک از ما مالک ملک خویشتنیم. در سرزمین وجودمان صحراها داریم و فرعونها. گاهی باید عزیزترین چیزهایمان را قربانی کنیم، گاهی باید بتشکن هوسها و عادتهایمان شویم، گاهی باید کعبۀ دلمان را از هوسها و آلودگیها بزداییم.
ما در دستانمان چه داریم؟
شاید همچون موسی کلیم(ع) راهگمکردهایم و در پی نوری و آتشی و سرپناهی برای خانوادهمان. باید جوینده باشیم تا شاید سوسوی نوری توجهمان را به خود جلب کند. آنگاه که حضرت موسی(ع) بهسوی درخت نورانی رفت و ندای پروردگارش را شنید، چه پاسخی داد؟ ما چطور؟ اگر ندای پروردگارمان را بشنویم که: «در دستت چه داری؟»، چه پاسخی خواهیم داد؟
ریک وارن،[۱] خالق کتاب زندگی هدفمند،[۲] میگوید:
عصای موسی نماد سه چیز است:
۱. نماد هویتش: چون موسی چوپان بود و چوبدستیاش نماد شغل و حرفهاش.
۲. نماد ثروتش: چون تمام دارایی موسی گلهاش بود و با آن عصا اعلام مالکیت بر گلهاش داشت.
۳. نماد قدرتش: با آن، گله را هدایت و در مقابل حیوانات وحشی محافظت میکرد. پس وقتی که پروردگار به او خطاب میکند که: «در دستت چه داری؟» میخواهد آن حضرت را متوجه داشتههایش کند.
وقتی میفرماید: «عصایت را به زمین بیفکن»، میخواهد از هویت و قدرت و ثروتش درگذرد و به خدایش اعتماد کند و تسلیم امرش شود.تمام معجزات بزرگ حضرت موسی(ع) و تغییرات سرزمین پهناور مصر، پس از این تسلیم و با یک عصا رخ داد.
برای توسعه فردی یا ایجاد کسب و کارمان باید ببینیم با چیزهایی که به امانت به ما عطا شده، چه میکنیم؟ شاید چون حضرت موسی(ع)، آنچه را بهامانت در دستمان است، چوبدستی بیارزشی ببینیم؛ اما اگر با عشق و باور جلایش دهیم، اژدهای معجزاتمان خواهد بود.
خب ما در دستانمان چه داریم؟ چهچیزی به ما عطا شده است؟ ملاک هویت و قدرت و ثروت ما چیست؟ استعداد، دانش، تجربۀ درخشان، شبکهای از دوستان، ثروت، صنعت، ایده، هنر، زمین کشاورزی، طبیعت زیبا، صدای خوب، پدر و مادر و خانواده، کدامیک از اینها را در اختیار داریم و به کدامیک عشق میورزیم؟
عشق و ایمانمان زنگ خواستۀ ما بر دروازۀ هستی را به ارتعاش درمیآورد.
عشق و ایمان به ستون فقرات میماند که سایر چیزها حول آن شکل میگیرد. ما هم باید یک ستون فقرات داشته باشیم که سایر فعالیتهایمان گرد آن شکل بگیرد. عشق و ایمان وصلکنندۀ ضمیر خودآگاه به ناخودآگاهمان است.
در سال ۱۳۶۴ و در اوج جنگ هوایی ایران و عراق، ساکن کرمانشاه بودم. از دبستان به خانه میآمدم. ابتدای میدان فردوسی، در خیابان سراب بودم که حملۀ هوایی شد. در جوی کنار خیابان پناه گرفتم. چند متر جلوتر بر اثر بمباران، وانتی کودکی را که با مادرش در حال حرکت بود، زیر گرفت. پای کودک زیر چرخ جلوی ماشین گیر کرده بود. مادر شیون و زاری نکرد؛ بلکه در اقدامی عجیب، با تمام نیرویش سعی کرد قدری ماشین را جابهجا کند، بدون اینکه از کسی کمک بخواهد یا منتظر امدادی باشد. او بهتنهایی کودکش را نجات داد و از حال رفت. مدتها این صحنه در ذهنم حک شده بود. برایم سؤال بود که چگونه زنی کوچکجثه چنین توانی یافت؟ چه نیرویی در وجودش یافت که وزنی چندین برابر سنگینتر از خود را جابهجا کرد؟ آیا در حالت عادی نیز میتوانست چنین کند؟ این نکته را دریافتم که اگر قرار باشد اعجاز وجود داشته باشد، از طریق نیروی ذهنی یا درونی ایجاد میشود که آن را بهنام عشق و ایمان میشناسیم.
نکتۀ دیگر اینکه با داشتن عشق و ایمان، از جهان هستی کمک میطلبیم و فقط بر کوشش خود تکیه نمیکنیم.
اگر چیزی را باور داشته باشیم و به آن عشق بورزیم، تمام جهان هستی در پی تحقق باورمان بسیج میشوند. این نکته را در قالب قانون یگانگی در فصل بعد شرح خواهم داد. بهقول معروف: «باور عمیق بر همهچیز پیروز میشود؛ حتی بر زمان.» گاندی فقط با نیروی عشق و ایمانش توانست یکتنه جمعیت بزرگ هند را بیدار کند و با ایجاد بزرگترین مقاومت غیرخشونتآمیز، میلیونها نفر را علیه استبداد ظالم و پیر انگلیس بسیج سازد و بر آن غلبه کند.
آلبرت اینشتین میگوید: «هیچچیز مهمی از جاهطلبی یا احساس وظیفه حاصل نمیشود. عشق افراد به کارهاست که موفقیت را شکل میدهد.» هدف نهایی زندگی، محققکردن رؤیاها و تسلط بر تقدیرمان است. بنابراین به چیزی عشق بورزیم و برای چیزی بجنگیم که ارزشمند باشد؛ چون فرصت زیادی نداریم. اگر میخواهیم کاری کنیم، باید کاری ارزشمند را به انجام برسانیم. این نتیجۀ زندگیمان است. بسیاری بهدنبال خوشبختی و موفقیتاند؛ اما نمیدانند چگونه به آن برسند. بسیاری آن را نمیشناسند و اگر آن را ببینند، از کنارش میگذرند؛ چون توان تشخیصش را ندارند. کسانی که در رشتهای تحصیل میکنند یا به شغلی مشغولاند که به آن علاقهای ندارند، خوشبخت نیستند و دارند عمرفروشی میکنند. کارمان باید شور و شوقمان باشد؛ حتی در لحظۀ مرگ.
مولوی میگوید:
درد است که آدمی را رهبر است. در هر کاری که هست، تا او را درد آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخیزد، او قصد آن کار نکند و آن کار بیدرد، او را میسر نشود؛ خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نجوم و غیره. تا مریم را دردِ زه[۳] پیدا نشد، قصد آن درختِ بخت نکرد که: «فَاَجَاءَهَا الْمَخَاضُ اِلی جِذْعِ النَّخْلَهِ.»[۴] او را آن درد به درخت آورد و درخت خشک، میوهدار شد. تن همچو مریم است و هریکی عیسی داریم. اگر ما را درد پیدا شود، عیسیِ ما بزاید و اگر درد نباشد، عیسی هم از آن راهِ نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد؛ اِلّا ما محروم مانیم و از او بیبهره.[۵]
گاهی باید همچون موسی در پی نوری ، همچون محمد در پی هجرتی، همچون ابراهیم در پی آتشی، همچون عیسی در پی فشاندن بذر محبتی، همچون یوسف با نشاندن هوسی ادامهدادن را ادامه دهیم؛ هرقدر هم بهقول بتهوون تلخ و دهشتناک باشد و این یعنی عشق.
راز موفقیت، عشق به هرچه میکنیم و عشق به دیگران است. زمانی که شعلۀ عشقمان باعث روشنایی دیگران هم بشود و در آنها تأثیر بگذارد، موفق خواهیم شد. اما چگونه میتوانیم عشق واقعی در کسبوکار را بیابیم؟
پنج کلید یافتن عشق در کسبوکار
رسیدن به عشق واقعی در کسبوکار و تزریق عشق به کارمان، از راههای مختلفی میسر است که در اینجا به پنج راه اشاره میکنم.
۱. عشق به مأموریت یا رسالت شخصی؛ چرا آن کار را انجام میدهید؟
۲. عشق به کار؛ چهکاری انجام میدهید؟
۳. عشق به کارفرما یا عزیزانتان؛ برای چهکسی کار را انجام میدهید؟
۴. از چهچیزی متنفرید؟
۵. اگر عشق سوزان ندارید، لااقل دلسوخته گردید.
در مقاله بعدی به شرح این پنج کلید یافتن عشق در کسبوکار می پردازم. لطفاً همراهمان باشید.
برگرفته از کتاب از خودآفرینی تا کارآفرینی – سعید مصباح – انتشارات هورمزد.
سایت توسعه فردی، کارآفرینی و توسعه کسب وکار
[۱].Rick Warren
[۲]. The Purpose-Driven Life
۳]. زه: زاییدن
[۴]. (مریم، ۲۳)؛ آنگاه درد زاییدن او را به کنار درخت خرمایی کشانید.
[۵]. فیه ما فیه، فصل ۴.
[۱]. لودویگ فان بتهوون موسیقیدان و آهنگساز آلمانی (۱۷۷۰ تا ۱۸۲۷).
[۲]. ایگناتس مُشهلِس (Ignaz Moscheles) نوازندۀ پیانو و آهنگساز اهل بوهم چکسلواکی.
2 دیدگاه
پینگ کردن: روانشناسی چیست؟ تعاریف و تاریخچه - اندیشکاران
پینگ کردن: هفت قانون معنوی موفقیت - اندیشکاران